ساشا

روزنوشتهاي ساشا

7/18/2004

دانشحويان مظلوم

بلاخره کار خودشون رو کردند و تعداد زيادي از ما را روز پنجشنبه به اجبار به خوابگاه رسالت که اتاق هاي آن شباهت زيادي به زندان ايي که در تلوزيون نشان ميدهند دارد ، فرستادند ولي هنوز زودشان به تعدادي از بچه ها نرسيده و همه عزممون روجمع کرديم تا اينکه اينها رو از کار بر کنار نکرديم آروم نشينيم ، تو اين اتاق ها نميشه نفس کشيد چه رسد به کار روي پروژه هاي خفن! قربون شما ، پيروز باشيد٠

7/12/2004

سلام عليکم ، احوال شما
عرضم به حضور انورتون که ديشب ضرب العجلي مبني بر اينکه به دانشجويان فقير بيچاره اي مثل ما ديگه خوابگاه نميدهند صاد رشد ، حالا ما با يد به التماس و دستمال کشي بيا فتيم ، اگر هم خوابگاه بدهند ، خوابگاه رسالت رو ميد ن که ما بايد پروژه هامون توي راهرويي که هم آشپزخانه ،هم جاي صحبت کردن با تلفن است همچنين دستشويي با عطر به به د ر جوار اين مکان کسب علم و دانش قرار دارد ، انجام دهيم ، ناگفته نماند که فقط يک ميز براي هر واحد موجود است ، و ما ارشد هاي بد بخت ناچاريم کامپيوتر ها را رو زمين بچينيم ، حالا روغن روش بپاشه ، شب آقا دزده ماوس و کي برد و کيس رو به سرقت ببره يک قضيه واينکه بچه ها با مشت و لگد به خودت و کامپيوترت حمله کنند قضيه ديگريست ،
شما بگيد چنين فارغ التحصيلان حواس پرت و از جنگ برگشته چه کاري ميتوانند توي اين مملکت بکنند ، اگر مشکلات شخصي را هم در نظر بگيريم چه شود ، نسل آدمهاي خل و چل

7/06/2004

من خونه نرفتم ، بابا جون موافقت کرد که تا جمعه در منزل اخوی گرامی به سر ببرم. تازه من که خورده حسابی با سپهر جان ندارم که بخوام تلا فی چیزی رو سرش در بيارم. از وقتی ايشون برگشته اند ، ما بازی موش وگربه راه انداختيم ، يا من نيستم يا اون. و هميشه سرش شلوغه وقت نداره با من حرف بزنه و يا منو ببينه !اگر هم بياد دنبالم فقط از کار و درس حرف میزنيم !چرا من نمي دونم ؟
اين هفته می خوان مارو از خوابگاه بيرون کنند به يک خوابگاه ديگه که٠٠٠ بفرستند و دو روز بود که سر اين مساله با رييس روسا دعوا داشتيم، بلاخره نتيجه نگرفتيم و تصميم براين شد که تا ميتوانيم مقاومت کنيم. واز شنبه به بعد اگه مارفتيم بای بای.

7/04/2004

خوب جالبه که ديگه خيلي ها به ما کم تجربه ها محل نميدن!
بابا شايد ما مرديم،بابا جونه ما از بس اخبار سياسي گوش ميده حسابي از اوضاع تهران نگرنه و چون بنده بچه کوچيکه هستم ، يه نمونه چي ؟ خيلي دوستم داده! مارو گرفته بود که نرو، بيخيال درس و مشق، و من به زور براي چند روز وبا هزارو يک شرط از دستش فرار کردم٠ اگه بروز نشدم بدونيد که دوباره رفتم خونه ٠
تابستون به همتون خوش بگذره،
By