بالاخره سپهرخان آمد وچشم مابه ديدن کاکا سياه روشن شد٠البته خوب وقتي اومد (بعد ازامتحانات ) اگه پروژه ها بگذارند٠ من دوباره چند روزي ميرم خونه تا حداقل به يکي از عروسيهاي فاميل برسم٠آخه رسم زمونه عوض شده بزرگترها ميشينند و کوچکتر ها در ازدواج کردن و خودشونو به دردسر انداختن عجله ميکنند٠ انشا ال٠٠٠ که خبر عروسي شماهارو بشنويم ! خوب ديگه امري نداريد٠خداحافظ
6/26/2004
6/19/2004
امروز يک امتحان خفن داشتم ، نصف جوابهارو از خودم بافتم،خدا خودش بخير کنه!
دوتا امتحان ديگه دارم که متاسفانه وقتشون خيلي کمه ، برام دعا کنيد٠
راستي اين هفته سپهر جان ميآيد٠ ديشب که با باباشينا رفته بودم ،بيرون جاش حسابي خالي بود ٠(طفلي!)
6/15/2004
از اينکه بين وب لاگ هام فاصله افتاده اعصابم خورده همه اش ، تقصير اين امتحانات لعنتيه ؟ اصلا نميدونم چي بخوا نم ٠آخه اساتيد محترم لطف کردند و هيچي درس ندادند!!
آخه من نميدونم اين چه دوستيه (سپهر) که رفته ددر و منو تنها گذاشته ، حقش بود منم باهاش ميرفتم٠ (آخه خيلي دلم براش تنگ شده!)
